چنان که اهالی یکان کهریز می گویند حدود چهل سال پیش ،هرسال هنرمندان دوره گردی در زمان های معینی از سال به این روستا می آمدند وهنر شیرین و تعجب آور خودشان را در معرض دید مردم به نمایش می گذاشتند.

اشخاص مسن روستا با گذشت چندین سال ،چنان با ذوق و شوق درباره هنر آنان صحبت می کنند که واقعا انسان تکرار چنین روزگارانی را آرزو می کند.

جهت یادآوری خاطرات گذشته یکان کهریز به دو مورد از آن ها اشاره می شود.

 

 

 

 

 

1-خرس آموزش دیده

 

اشخاص مسن روستا چنین می گویند که هرسال شخصی با خرس آموزش دیده ی بزرگی جهت اجرای نمایش به یکان کهریز می آمدودر میدان نزدیک مسجد جامع ،وسایل خود را پهن نموده وبا آن خرس هنرنمایی می کرد.

 

اهالی روستا با شنیدن خبر ،جمع گشته ونمایش او را تماشا می کردند.صاحب خرس علاوه بر اجرای نمایش خود،خرس را وادار به تقلید حرکات عجیب وغریبی می کرد وخرس هم بسیار زیبا آن حرکات را تقلید می کرد.(مثلا از خرس می خواست ادای نانوایان و...رادرآورد)بعد از اتمام نمایش، تماشاچیان هرکدام مبلغی رادرخور انتظار آن شخص برروی دستمال بزرگی که بر روی زمین پهن شده بود می گذاشتند وبا این کار هنر او را می ستودند.

 

می گویند آخرین باری که به یکان کهریز آمده بود،شب را مهمان شادروان حاج اسمعلی صفری شدو بعد از آن دیگر به این روستا نیامد.

 

2-رستم باز(آکروبات امروزی)

 

باز چنان که اشخاص مسن روستا می گویند دو شخص دوره گرد هنرمند،هرسال به این روستا می آمدند.به یکی از آن ها رستم باز وبه دیگری پهلوان دروغین(یالانچی پهلوان)می گفتند.آن ها دو تا تیرک بزرگ رابه طول پنج یا شش متربه طور عمودی با طناب هایی با فاصله ده متر یا بیشتر به زمین نصب می کردند و طنابی را از بالای تیرک ها به هم وصل می کردند.رستم بازبا چوب بزرگی که در دست داشت  به بالای طناب می رفت وروی طناب راه می رفت وحرکات عجیبی را روی طناب به نمایش می گذاشت.تماشاچیان او را تشویق می کردند واوبا حرکات تازه وفوق العاده ای هنرنمایی می کرد.

 

یالانچی پهلوان نیز هنرخنده دار خود را به نمایش می گذاشت وبا این کار تماشاچیان را به خود جلب می کرد.به گفته ی حاضران ،این فرد با حرکات شیرین و خنده دار خود،می خواست از طرف تماشاچیان ،چشم زخمی متوجه رستم باز نشود .چون ممکن است چشم زخم بخورد واز روی طناب بیفتد و آسیب ببیند.

 

یالانچی پهلوان در میان نمایش تماشاچیان را ترغیب می کرد که جهت تشویق رستم باز ،دستشان را به جیبشان برده و مبلغی خوبی را به دستمالشان بگذارند.ایشان چون به خواسته ی مورد نظرشان می رسیدند هر سال جهت اجرای نمایش به روستا می آمدند.راستی یاد باد آن روزگاران یاد باد.