ديلدن ديله دوشدي

استادبيوك نيك انديش ،استادشهريارين اوتوز بئش ايلليك يولداشي ساييلار.بيرگون بونلارين آراسي ده يير وبيربيرلرينده ن كوسولو قاليرلار.آخيردااستادبيوك نيك انديش دوام گتيرميروبير شعري كي شهريارا خطاب يازميشدور ،او بيوك شاعرين يانينا گئدير ويازديغي بئش بيت شعري كي عنواني "ديلدن ديله دوشدي"دور،استادشهريارا اوخويور .بيوك نيك انديشين دئديگينه گؤره آخير بيتي ده استاد شهريار في البداهه دئييروبونوعيلن ايكي استادين قلبيلرينده اولان محبت بيربيرينه قؤووشور.

ديلدن ديله دوشدي

بيرگون منيله يار آراسيندا گيله دوشدي

اولمازدي گيلايه آرادا ايش بئله دوشدي

تاب ائتمزيديم آيريليقا بيرجه دقيقه

گوندن گونه آيدان آيا ايلدن ايله دوشدي

آسان سانيييرديم من مسكين غم عشقي

ساقي منه وئر باده ايشيم موشكوله دوشدي

چوخ سعي ائله ديم دوشمه يه درديم ديله ليكن

آمما نه قيليم چاره كي ديلدن ديله دوشدي

گؤز ياشيم آخيب سئل كيمي سئللندي قاچيتدي

فرياده يئتين نازلي نيگاريم سئله دوشدي

تك قويما گولوم شهرياري گلگيله يوخلا

بيرده ن گؤره سن تاپدي اؤلوم فاصله دوشدي

مردي به نام پدر

از کسی که دلش گرفته............

نپرسید: چرا؟!..................

ادمها وقتی نمی توانند "دلیل ناراحتیشان " را بیان کنند...
.

دلشان میگیرد...!!


ادامه نوشته

سخنانی چنداز میرزانورالله خان یکانی در مورد سردار بزرگ ملی ،ستارخان

1

ستارخان ساعات بیکاری را در جلوقهوه خانه ای روی نیمکتی نشسته وبه قلیان کشیدن مشغول می شد.روزی اطلاع حاصل می کندکه به یک نفراز نزدیکان سابقش پول داده واغوایش نموده اندکه دیوار روبروی قهوه خانه را باکلنگ سوراخ کندواوراهدف تیرقرارداده وفکر مستبدین رابالمره راحت سازد.از آن روز به بعدقهوه چی شاگرد خودراکنار دیوار نشانده وسفارش می کندهروقت صدای کلنگی بشنودخبربدهدتا ستارخان از محل خطردورگردد.یک روزهنگام پسین که ستارخان در آن جا نشسته بود،شاگردقهوه چی هراسان خبر می دهد که صدای کلنگ به گوشش می رسد.اطرافیان به ستارخان می آویزندکه به داخا قهوه خانه رفته ودر پناه دیوار بنشیندولی او می خنددومی گوید:نترسیداز همین جا می زنمش.هرچه بهش می گویندکه او پشت دیوار قطوری قرار دارد،کافی خواهدبودکه دیوار را سوراخ کندوبی معطلی تورا بزند،باتندی می گویدبرویدکناروقت را تلف نکنید.تفنگش را آماده نگاه می داردوچشم به دیوار می دوزد.لحظه ای که به قدر کف دست از کاه گل دیوار کنده می شودوسوراخ نمودار می شود،تفنگ ستارخان به طرفه العین می غردوهنوز دود از لوله ی تفنگ قطع نشده بود که می گوید زود بدویداگر نمرده باشدببریدمعالجه اش کنید.به نظرم تیر به چشم راستش خورده واز پشت سرش درآمده وقتی از معاینه ی تیرخورده بر می گردندمی پرسند:از کجا فهمیدی که تیربه چشم راستش خورده؟جواب می دهد:"من از کار دزدان واز نحوه ی دیوار سوراخ کردن آنان بی اطلاع نیستم می دانم همه ی آن کسانی که نقطه ای را سوراخ می کنندتاکسی را هدف تیر قراردهندیا آن جا را گشادتر ساخته وارد جایی شوند،قبل از هر اقدام با چشم راست نگاه می کنندتا نتیجه ی عمل خود را بررسی نمایندومن منتظر آن لحظه ی مخصوص بودم.

ادامه نوشته

مردی به نام پدر

از کسی که دلش گرفته............

نپرسید: چرا؟!..................

ادمها وقتی نمی توانند "دلیل ناراحتیشان " را بیان کنند....

دلشان میگیرد...!!

نوکرتم گریه نکن.

ادامه نوشته

دنیای ما

 

دلم می خواهد زار زار گریه کنم از دست تمام آدم هایی که میشناسم

انگار راه خلاصی ندارم نه راه پس دارم و نه راه پیش و جمله معروف که کاش زندگی دور برگردان داشت.

برمی گشتم دوباره از سر صف در انتظار بلیت برای این دنیا!

و شاید همه ی جاها رزرو شده باشند و جایی برای من نباشد.

انگار دارند صدایم میزنند ورود به دنیایی جدید ؛

فقط در بوفه جا داریم!

 

 

ادامه نوشته

چهل + یک مورد از کم هزینه ترین لذت‌های دنیا

  1-  گاهی به تماشای غروب آفتاب بنشینیم.


                2 - سعی كنیم بیشتر بخندیم.


                3-  تلاش كنیم كمتر گله كنیم.


            4 -  با تلفن كردن به یك دوست قدیمی، او را غافلگیر كنیم.


            5 - گاهی هدیه‌هایی كه گرفته‌ایم را بیرون بیاوریم و تماشا كنیم.


            6 -  بیشتردعا كنیم.


            7 - در داخل آسانسور و راه پله و... باآدمها صحبت كنیم.


            8-  هر از گاهی نفس عمیق بكشیم.


  9-  لذت عطسه كردن را حس كنیم.


            10-  قدر این كه پایمان نشكسته است را بدانیم.


            11-  زیر دوش آواز بخوانیم.


            12- سعی كنیم با حداقل یك ویژگی منحصر به فرد با بقیه فرق داشته باشیم .


            13-  گاهی به دنیای بالای سرمان خیره شویم.


            14-  با حیوانات و سایر جانداران مهربان باشیم.
     



         

ادامه نوشته

نامه ای به عشق فراموش شده ام

علاقه و محبت شدیدی که سابقا ابراز می کردم

دروغ بود و بی اساس در حقیقت شناخت من نسبت به تو

روز به روز بیشتر می شود و هر چه بیشتر تو را می شناسم

به دو رویی تو  بیشتر پی می برم

ادامه نوشته

موی سیاه

ازفقیرالله لاهوری که از شاعران نامی فارسی گو بود سوال کردند:چرا در سن شصت سالگی خضاب می کنی ؟

شاعر فی البداهه در جواب گفت:

دشمن زندگیست موی سفید             روی دشمن سیاه باید کرد

نگاه خیره علامه جعفری میان سخنرانی

روزی محمد تقی جعفری ،علامه بزرگوار برای سخنرانی به دانشگاه مشهد دعوت شده بود .جمعیتی بسیار زیاد و غیر عادی سالن را پر کرده بود.در میان صدها چشمی که به او دوخته شده بود،برق نگاهی مشتاقانه او را مبهوت کرد.حاضران دریافتند که علامه صمیمانه و متواضعانه به چهره ای خیره شده است.اولین کسی که یک لبخند به او هدیه کرده بودمودبانه و مشتاقانه در میان جمعیت نشسته بودمدیر مدرسه اعتماد،آقای اقتصادخواه.

جلسه ی پر شور آن روز دانشگاه مشهد پایان یافت.آقای اقتصادخواه که پیر شده بود صف جمعیت را شکافت وپیش آمد.چشمان جست وجو علامه آرام یافت.اشک در چشمان آقای اقتصادخواه حلقه بسته بود.آقای اقتصاد خواه گفت:مرا به جای آوردید؟علامه جواب داد:استاد!چه طورشما را به خاطر نیاورم؟

سکوتی عمیق برقرار شد .علامه لبخند زنان آن سکوت را شکست و گفت:"یادتان هست با آن ترکه ی آلبالوی قرمز رنگ مرا زدید؟"

آقای اقتصادخواه سر به زیر انداخت.علامه با احترام و همه احساسش گفت:"کاش خیلی از آن چوپ ها به من می زدید.این مرکب تن ،تازیانه می خواهد تا روح را حرکت بدهد و جلو ببرد."

پوریای ولی

 

پهلوان "محمودبن پوریای ولی قتالی خوارزمی"از وارستگان بود هنگام مرگ یکی از دوستان به او گفت:هرچه دلت خواهد بگو تا برایت آماده کنم.او در همان حال این قطعه را گفت و در گذشت.

چه پرسی چه می بایدت وقت مرگ        به جز وصل جانان چه می بایدم؟

جدایی مبادا مرا از خدای    دگرهر چه پیش آیدم شایدم

حضرت یوسف

 

حضرت یوسف از دیدگاه های گوناگون

 

از دیدگاه خدا:نبی

از دیدگاه پدرش:نورچشم

از دیدگاه برادرش:مزاحم

از دیدگاه مسافرین:برده

از دیدگاه شاه:مجرم

از دیدگاه زندانی ها:تعبیر کننده خواب

از دیدگاه زلیخا:معشوق

از دیدگاه امت: امین

از دیدگاه قرآن:صدیق