به یاد شهید میر علی اکبر رضوی و پدر بزرگوارشان(نویسنده دکتر علی میرزا محمدی)

شهید میرعلی اکبر رضوی
تقدیم به دیار ینگجه یارانمش یکانات
دیدار از روستاهای دور افتاده بخش یامچی موضوعی جذاب برای حقیر بوده است که تاکنون چندین بار به واسطه عضویت داوطلبانه و عامدانه در صندوق سیار اخذ رای محقق شده است.در یکی از این دیدارها در روستای ینگجه یارانمش دهستان یکانات در دامنه تپه ای کم ارتفاع نگاهم به مزاری افتاد که ناخواسته من و همراهانم را به سوی خود می کشید.

در این مزار شهیدی عزیز و بزرگوار به نام میر علی اکبر رضوی آرام گرفته بود.پدر بزرگوارش میر سلیمان با حجب و حیای عجیبی از ما پذیرایی نمود.پیرمرد با آن کلاه نمدی و سکوت باشکوهش با چند تن از همراهان خود که ظاهرا" فرزندانش بودند در روستایی دورافتاده که داشت خالی از سکنه می شد ابهت توخالی شهرنشینی را به سخره گرفته بود.
آرام به احترام شهید در کنار مزارش نشستیم.باد هو هو می کرد و پرچم سه رنگ ایران در بالای مرقدش آرام و قرار نداشت و با شدت می رقصید.صدای بع بع گوسفندان با صدای باد در هم پیچیده بود و عطر یاد عزیزی که در جانمان بود مستمان کرده بود.
میر علی اکبر که در سال 1342 در این روستای پنج خانواری و محروم دیده به جهان گشوده بود برای ادامه تحصیل مجبور بود به روستای یکان کهریز برود.دوره دبیرستان را در هنرستان صنعتی خوی خوانده بود و تحصیلات خود را تا کاردانی رشته فنی ادامه داده بود.اما سید ما در دانشگاه جنگ و جبهه استاد شده بود! او در تاریخ 3 مرداد 1364 در جنوب آبادان به شهادت رسید و اکنون در زادگاهش در روستایی دورافتاده آرامیده است.
اما زندگی این شهید برای من الهام بخش داستان کوتاهی بود که با نام مهمان فانوس ها نوشتم و آن را در نشریه باغچه بان چاپ کردم و به روح آن شهید تقدیم کردم.این داستان به زندگی پدر شهیدی می پردازد که در روستای دورافتاده نزدیک منطقه شکار ممنوع زندگی می کند.دو شکارچی غیرقانونی با وساطت این پدر از بازداشت ماموران رها می شوند.این دو موقع بازگشت به صورت اتفاقی در دامنه کوه عکس سه در چهار کوچکی از فرزند شهید آن پیرمرد پیدا می کنند.چند روز بعد موقع غروب، آن دو شکارچی در حالیکه قاب عکس بزرگی از آن شهید به همراه دارند به روستا بر می گردند.روستاییان که از دیر کردن پدر شهید نگران شده اند فانوس به دست برای پیدا کردنش راهی دشت می شوند.
در صحنه پایانی داستان قاب عکس بزرگی از شهید به همراه پدر و فانوس هایی به تصویر کشده شده است که در دستهای مردم روستا عکس شهید را همراهی می کنند.

شاید من در اشتباه بوده ام که قاب عکس شهید را مهمان فانوس ها تصور کرده ام.شاید این نور مال آنعکس شهید بود و فانوس ها خودشان میهمان آن نور بودند.این عکس شهید نبود که در این داستان از عکس 3*4 به عکس بزرگی ارتقا یافته بود بلکه آتش محبت پدر شهیدی بود که بر جان دو شکارچی غیرفانونی افتاده بود و خود آنها را به دام محبتی ناشناخته انداخته بود.شکارچیانی که خود شکار محبت پیرمردی روستایی در دل کوهسانی دور شده بودند!








نام:میربهرام (خانلار)