تنهایی
عاشقانه ترین احساسم را تقدیمت باد شاید فارغ از هرگونه حسی باشد ولی وقتی موج بی تو بودن بر ساحل این غمكده را بتوانی احساس كنی میفهمی كه من تنهایم
تنهای !
تنهای!
تنها!
باز شب شد و من با خیالت كنار پنجره در تماشای بارانی ام كه از غصه این عشق خودش را بر زمین می كوبد.
بیچاره زمین!
بیچاره باران!
بیچاره عشق!
در این واپسین ثانیه های شب ، خیمه تاریكی با تولد نوری به روشنایی عشق از این جا برچیده خواهد شد.
تولد عشقی دیگر یا مرگ شمع كه آخرین امیدهای پروانه را به قتل عام میكند.
زمان با تیك تاك ساعت در پی چه چیزیست كه را میخاهد بیابد شاید، برای مرگ شتابان میرود یا شاید برای كسیكه نیست و باید باشد.
و این سرانجام بی پایانی است برای من واین یعنی زندگی!!
شاید این اخرین باری باشد كه مینویسم نقطه سرخط...
اری چه كسی میداند
در لابلای سایه های بیرحم تنهایی ، در سكوتی بیروح ، شكنجه گاهی بنام زندگی، در شبهای آرام وحشنتاك ، فریادهای یك دل شكسته و ضربه های پی د ر پی یك قلب اعدام شده برای با تو بودن.
در دنیایی به وسعت دل ودلتنگی تا صبحی دیگر، ارام بر سر مزار این دل بغضناك و آرام تر از باران خواهم گریست.
راهی نیست تا فردا شاید صد سال دیگر برسم!!!
دیگر باران هم شوق باریدن ندارد و زمین در تمنای قطره ای می خشکد و یا شاید دلش برای ابر تنگ شود با انكه عاشق زمین است!!
تلاطم موجهای مرده یک زندگی و شیشه های شکسته عمر یک دیو پلید و آرامش ملوكانه یك پر كه با ساز باد میرقصد و كور سوی نوری در دنیای تاریك انسانها
پروازی بسوی روشنی یا گم شدن در تاریكی
شاید هم نوازش دستهای مهربان یك همدم
و بازهم پروازی بدون فرود و شاید سقوطی در سراشیبی این زندگی
نمیدانم این جملات و كلمات چرا بر روی ذهنم مانور میدهند شاید برای ...
غوطه ور در احساس بی پایان
بر سرم سودای یك عشق
مغرورانه ترین حس، بی پرواترین عشق ، بهترین همدم ، ابدی ترین عمر ، زیباترین روح وهمه ترین های زیبای دنیا تقدیم تو باد.
ناباورانه در كنج شبی برایت آرزوی بهترین ها را كردم.
قطعه ادبی از اکبر بهادری