مرگ آهسته ی شمع

نه همدردی،نه همرازی

نه یک یاری،نه غمخواری

چه سازم با دل تنگم،ندارد یک دم آرامی

ندارد یک دل آرامی

چوگنجشکی گرقتار است بردامی

 

خوشا آندم،دلم یکدم

پری بگشاید ازاین تن

رهاگرددزما ومن

پریوش همدمی یابد سرش بر سینه بگذارد

بگوید راز محمل را

همان محل که لیلی برد

هموعقبی ودنیا برد

****

خدایا دردمندم من

ومیدانی همه دردم

که راجویم که راگویم

شودهمدم،کذاردبردلم مرهم

خدایا چه دنیائیست

خدایا ای چه سودائیست

که صدیوسف دلم رامی فروشم من

ولی صدحیف وصداما

نباشدیک خریداری

****

خدایا تابه کی حسرت

نصیب من همه محنت

خدایا کی شود قسمت

ببینم یک نظر،رویت

****

ولی نه...من نمی خواهم

خدایا نه... نمی خواهم

نه غمخواری نه همزاری نه دلبندی نه همدردی

دگر چیزی نمی خواهم

فقط یک هجرت غمگین

به هنگام غروبی سرخ

دگر چیزی نمی خواهم،به جز یک مرگ آهسته

شدم خسته، شدم خسته

سراینده ی این شعر شادروان ابراهیم مهدیزاده (شقایق)از صاحب ذوقان شهرستان مرند بوده که ایشان سه سال پیش بر اثر بیماری شیمیایی که حاصل ناجوانمردی صدام ملعون ورژیم وابسته به اوبوده جان به جان آفرین تسلیم کرد.این شاعر بزرگوار گزیده اشعاری به نام "داغ شقایق"داردوبا داشتن قریحه ی زیبا در این کتاب با کمال فروتنی  می نویسد:

شاعر نیم و شعر ندانم که چه باشد         من مرثیه خوان دل دیوانه ی خویشم

شاعر نمی باشم ولی گاهی معنا و احساسی در دلم پدید می آید و به صورت الفاظ بر زبانم جاری می شود که شاید شعر باشد اما اذعان دارم که بضاعت ادبی حقیر هیچ بوده و هر چه سروده ام همان چیزی است که بر زبانم رانده شده و هیچ تغییری به عنوان اصلاح در آن انجام نداده ام و معتقدم که هر چه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند.

روحش شاد و یادش گرامی باد.